گفتم اجازه ی دل هست گفت نه
او احتمال پنجره را بست گفت نه گفتم که چشمهای تو را خواب دیدهام
یک شب حوالی بن بست گفت نه
گفتم که پای تمامی این شعرها امضای خیس چشمهای تو هست گفت نه
تقصیر او نبود خجالت کشیده بود از دستهای دیگر در دست گفت نه
پاییز بود و محوطه غمگین و بی صدا او با تکان سر و دست
گفت نه
او رفت و جمعه ی من پر شد از غزل
تقویم شعرهای مرا بست
گفت نه
توووووووووووپ بابا تو دیگه کی هستی
ابجیه گلم منتظر کارای بدیت هستم
همیشه موفق باشی
خیلی دوست دارم
سلام.
خیلی خیلی قشنگ بود عالی. ممنون.
وبلاگ جالبی داری.
باز هم سر میزنم.
دفعه دیگه که اومدم می خوام با حالتر باشه.
موفق باشی.
به من هم سر بزن
خیلی قشنگ بود
وبلاگت هم خوشگله
به من هم سر بزن خوشحال می شم
خوب آبجی مون خواستن واسه شون یه نظر بدیم
خوبه یخ خورده از خودت بنویسی از دنیات از رویاهات از کارائی که می کنی اینا آدمو به وجد میاره عزیز .....
موفق باشی
سلام گلم:
مرسی افتخار دادی و به من سر زدی.
اگه دوست داری تبادل لینک کنیم وبلاگت خیلی خوشکله.
حرفات به دلم نشست.
بازم سر بزن.
بای.
وبلاگ زیبایی دارید منتظر کارهای بعدی می مانم
خیلی عالی است.
باز هم سر بزن خوشحال میشم.
وبلاگت قشنگه.