گفتم اجازه ی دل هست گفت نه
او احتمال پنجره را بست گفت نه گفتم که چشمهای تو را خواب دیدهام
یک شب حوالی بن بست گفت نه
گفتم که پای تمامی این شعرها امضای خیس چشمهای تو هست گفت نه
تقصیر او نبود خجالت کشیده بود از دستهای دیگر در دست گفت نه
پاییز بود و محوطه غمگین و بی صدا او با تکان سر و دست
گفت نه
او رفت و جمعه ی من پر شد از غزل
تقویم شعرهای مرا بست
گفت نه